کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
کنایه از شتاب و جلدی باشد در کارهایی که با دست کنند. (برهان) (آنندراج). چابک دست. احذّ. (منتهی الارب) : سبکدست رستم بسان پری نهان کرد در مرغ انگشتری. فردوسی. تو نکوتر کشی ایرا که سبکدست تری خیز و برهان ز گراندستی اغیار مرا. خاقانی. برآمد دزدی از مشرق سبکدست عروس صبح را زیور بهم بست. نظامی. چشم بد دورز مژگان سبکدست تو باد که بخون دو جهان سرخ نشد منقارش. صائب (از آنندراج). ، شخصی که در کارها سرعت و جلدی بکار برد. آنکه اندک در کارها سرعت کند. (شرفنامه) : امراءه بشکی الیدین، زن سبکدست. سدک، مرد حریص و سبکدست. نهش الیدین، ستور سبکدست. (منتهی الارب) : مشو از می گران ترسم سبکدستان ربایندت ز دست یکدگر چون جام می مستان ربایندت. صائب (از آنندراج)
کنایه از شتاب و جلدی باشد در کارهایی که با دست کنند. (برهان) (آنندراج). چابک دست. اَحَذّ. (منتهی الارب) : سبکدست رستم بسان پری نهان کرد در مرغ انگشتری. فردوسی. تو نکوتر کشی ایرا که سبکدست تری خیز و بِرْهان ز گراندستی اغیار مرا. خاقانی. برآمد دزدی از مشرق سبکدست عروس صبح را زیور بهم بست. نظامی. چشم بد دورز مژگان سبکدست تو باد که بخون دو جهان سرخ نشد منقارش. صائب (از آنندراج). ، شخصی که در کارها سرعت و جلدی بکار برد. آنکه اندک در کارها سرعت کند. (شرفنامه) : امراءه بشکی الیدین، زن سبکدست. سَدِک، مرد حریص و سبکدست. نهش الیدین، ستور سبکدست. (منتهی الارب) : مشو از می گران ترسم سبکدستان ربایندت ز دست یکدگر چون جام می مستان ربایندت. صائب (از آنندراج)